کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : رضا قاسمی     نوع شعر : مدح و ولادت     وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلین     قالب شعر : غزل    

خدا از عرش، نازل کرد، رودِ کوثر خود را            همینکه دید، کام تـشنۀ پـیغـمبر خود را

قیامت آمده؛ قبل از قیامِ صورِ اسرافیل            خدا رو کرده از آغازِ خلقت محشر خود را


زمین پرواز کرد از خاک، تا افلاک، با زهرا            تماشا کرد، با ناباوری دور و بر خود را

میان رحل دستش بوسه‌باران می‌شود قرآن            پدر وقتی که می‌بوسد دهانِ دختر خود را

یتیمی سخت بود؛ اما به پایان آمد این سختی            یتیمِ مکه در آغوش، دارد مادر خود را

پدر می‌گفت، می‌دانی دلیلِ خلقتم هستی؟!            تکان می‌داد، با لبخند، زهرایش سر خود را

سلامی رونمایش شد؛ برای اولین دیدار            امیرالمومنین تا دید، روی همسر خود را

زبانِ شاعران لال است، در توصیف سِرُّالله            معطر می‌کنند از نامِ زهرا دفتر خود را

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : حمید رمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : مربع ترکیب

بـه نـام نـور، به نـام مـطـهّـر زهــرا            برای عـرض ارادت به ساحـت دریا
نـشـسـته‌ام بـنـویـسـم به نـام مـادر، تا            خـدا مـرا بـنـویـسد بـه پـای نـام شما


اگرچه کـمتر از آنم که دلـبـرم باشی
خدا به امر خودش خواست مادرم باشی
شبی که سیب خدا از درخت عرش افتاد            خـدا به نـور خـدا هـدیه‌ای منـوّر داد
به اذن خالق یکتا، زمین، زمان، فریاد:            پـیـامـبـر! قـدم فـاطـمـه مـبـارک بـاد
قـیـام کـرد زمـین، نـور مـنـجـلی آمد
دلـیـل خـلـقـت پـیـغـمـبر و عـلی آمـد
خـدا نوشت: بگـوئـیـد مهـربـان بـانو            خدا که صاحب باغ است، باغبان بانو
قـیـامت است تـمـنّـای این و آن، بانو            هـمیشه منـبع الـطاف بیـکـران! بانو!
اگر نفس بدهی، دست هم نمی‌خواهم
برای مدح تو گـفتن، قـلم نمی‌خـواهم
عطای دست تو تفسیر کرده انسان را            بخاطر تو خـدا وعـده داده بـاران را
دعای نور تو تب‌دار کرده سلمان را            به باد داده دگـر دودمـان شـیـطان را
دعای نور بخوان، ما هم اهل ایرانیم
بخوان که ما هـمه ذریّه‌های سلـمانیم
دعا بخوان، پر جـبریل را منـوّر کن            کمی مـلائکه را با خـودت برابر کن
برای نـافـلـه، سـجاده را معـطـر کن            خـدا برای پیـمـبـر نوشت: باور کن،
نگاه عرش به راز و نیاز فاطمه است
خلاصه نه، همۀ دین نماز فاطمه است
تـمام قـافـله را وقـف مرتضی کردی            همیشه رهبر خود را ز خود رضا کردی
و در جوار خدا، جار را دعـا کردی            چه خوب دِینِ به همسایه را ادا کردی
هرآنچه را تو بخواهی، همان شود تقدیر
گرفـته شیـعه همیشه ز یمن تو تـأثـیر
نظر به اینکه خدا بر شما نظر کرده            تو قـبل خـلـقت آدم شدی نـظـر کرده
خـدا وجـود تو را منـجـی بـشر کرده            علی کـنار شما خـسـتگی بِـدَر کـرده
غروب بود که خورشید تا سحر غم داشت
طلوع لحظۀ خندیدن تو را کم داشت
در آتـشی که تـمامیِّ خـانه می‌سـوزد            به جان خـلق بیـفـتد، زمانه می‌سوزد
در آتشی که نشان، بی‌نشانه می‌سوزد            چرا قـلـم وسط شعـله‌ها نـمی‌سـوزد؟
برای اینکه مزیّن به نام فاطمه است
و آتش از سرِ جبران، به کام فاطمه است

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید. حضرت زهرا همه چیز خود را وقف رهبر و امام خودش کرد نه شوهرش

تـمام قـافـله را وقـف مرتضی کردی            همیشه شوهر خود را ز خود رضا کردی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ایراد وزنی و سکت موجود در مصرع اول بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و همچنین انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

هرآنچه را تو بخواهی، همان شود تقدیر            برای شیـعـۀ امروز هم قـنوت بگـیر

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : محمدحسین صغیراصفهانی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

امـروز عـالـمـى ز تـجـلّى منـوّر است            میلاد با سـعـادت زهـراى اطهـر است
مولود پـاکى آمـده از غـیب در شـهـود            کز او وجود عالم و آدم سـراسر است


از ره رسـیـده موکـب بـانـوى بـانـوان            کـائـیـنـه تـمـام نــمـاى پـیــمـبـر اسـت
نور خدا ز فرش نتق می‌کشد به عرش            روشن بروى فاطـمه چشم پیـمبر است
در وصف او گـر اُمِّ ابـیـهـا شـنـیـده‌اى            این خود یک از فضائل آن پاک گوهر است
هر مادر آورد پسر از اوست مفـتخـر            بالنده مانده گیتى از این نیک دختر است
احمد وجود پاک او را روح خویش خواند            با آنکه خود به مرتبه روح مصوّر است
در حـیرتم چه مدح سرایم به حضرتى            کو را مدیحه خوان ز شرف ذات داور است
تـنهـا نه دخـتر است رسـول خـداى را            کز رتبه بر ولى خدا نیز هـمسر است
هستند گوشواره دو دلبند تو به عـرش            بى شک دل تو عرش خداوند اکبر است
حاکى است از وقایع ما کان و ما یکون            متن صحیفه‌اش که به قرآن برابر است
ربـط رسالت است و ولایت جـناب تو            بل این دو را وجود تو معنا و مصدر است
او هست عصمت الله و چندان شگفت نیست            کز چشم خلق تربت پاکش مستّر است
بر آستان توست ز جان منجلى صغیر            عمری‌ست چشم و روى نیازش بر این در است

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : سیدهاشم وفایی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

وقتی قدم به خاک زدی خاک جان گرفت            آئیـنـه‌ای ز نـور تو هـفت آسمان گرفت

چشمت که باز شد به خدا جز خـدا ندید            هفت آسمان ز نور تو رنگین کمان گرفت


گـلـزار وحی با تـو نه تـنهـا بهـشت شد            عـطـر بـهـشت از تو تـمام جهان گرفت

کـعـبـه ز یـمـن آمدنت غـرق شـور شـد            بطحا ز شوق، رونق بـاغ جـنان گرفت

زیــبـاتـریـن پــدیـدۀ تــاریـخ شـد پــدپـد            وقـتی رسول نـور، تورا درمیان گرفت

یک فاطمه به خلقت خود داشت کردگار            او را ز حق، خدیجه کنون ارمغان گرفت

بـانـوی بـانـوان  بـهــشـتی تـو و، ز تـو            مریـم نـشان خـدمـت این آسـتـان گرفت

حوّا به به پاس دیدن رخسارت از بهشت            در دست خویش دسته گل ارغوان گرفت

جبریل آن پـرسـتوی قـدسی، به پاس تو            بر بـام بـوسـتـان نـبـوّت مـکـان گـرفـت

فـضّـه ز فـیـض خدمت این آستان نـور            از ابر رحـمت تو به سر، سایـبان گرفت

با دیدن جـلال تو هـرگز عـجـیب نیست            انگشت حیرتی که فلک در دهان گرفت

قـرآن کـتاب نـور خـدا در مدیـح توست            باید تو را ز مصحف قـرآن نشان گرفت

از سـیـر زنـدگـانـی غــرق شـکــوه تـو            درس وفا وعشق و فضیلت توان گرفت

ای آفـتـاب عـصـمت کـبـرای حـق، دلـم            در ســایـۀ مـحـبـت تـو آشــیـان گـرفـت

چون خط نـور می‌گـذرد از پُـل صراط            هرکس که از ولای تو خـط امان گرفت

هر دل که شـمـع محـفـل زهـرا وآل شد            پـروانـۀ بـهـشـت ازاین خـانـدان گـرفت

دیگرچه می‌توان به مدیحت نوشت وگفت            وقتی قـلـم ز دست فـتـاد و زبـان گرفت

امشب شبی خوش است «وفایی»که می‌توان            حاجـات خویش را ز امـام زمان گرفت

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : حمید رمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مثنوی

فصلِ قَد قامتِ عشق است و طبیعت سبز است            دامنِ بیرقِ افـراشـته قـامت سـبز است
ماه، چون مُهـر شده جـانب منـبر رفته            سورۀ شمـس، به مهـمـانی کـوثـر رفته


سیبِ معراج، به معراجِ زمین آمده است            بر رکـابِ نـبـی الله، نگـیـن آمـده است
نور، از عرشِ زمین، سمت سماوات رسید            روی دستان پـدر، مـادر سـادات رسید
بین گـهـواره که صـدیـقـۀ اطـهـر باشد            وقـت آن است که مـدّاح، پـیـمـبر باشد
دخـتـرم، محـشر کـبـراست بدانـند همه            نـور او سـایـۀ دنـیـاسـت بـدانـنـد هـمـه
راضیه، مرضیه، طـوباست بدانند همه            اصـلاً او اُمّ ابـیـهــاسـت بـدانـنـد هـمـه
و نـوشــتـنـد کـه انـسـیـۀ حــورا بـاشـد            او درخشید و خدا خواست که زهرا باشد
طعمِ لبخندِ بهشت است به روی لب او            بوسه دادن به رسول است، نماز شب او
نام او فـتح مبـین است که قرآن فرمود            شأن زهـرای مرا سـورۀ انسان فرمود

نو رسیده ست ولی بـوده از اول با من            علّت خلق جـهـان فـاطـمه بوده یا من؟
باغـبـان بـوده‌ام و فاطـمـه گـلـشن بوده            فاطـمه، خـاص ترین معـجـزۀ من بوده
بـهـتـرین مـادر دنـیـا کـه بـه دنـیـا آمـد            عـشق، در هـیـبت مـولا به تـمـاشا آمد
عـلی از راه رسـیـده به مـبـارک بادش            خاتم از دست درآورد و به زهرا دادش
پَرِ گهواره، عـقـیـق عـلوی را دُر کرد            اشک شوق، آینۀ چشم علی را پُر کرد
عشق، فرضیه شده، مسأله را می‌جوید            جبـرئـیل آمده، در گوش نبی می‌گوید:
نــور تـابــنـده بـه نــور ازلــی مـی‌آیـد            چــقـدَر فـاطـمـۀ تـو بـه عــلـی مـی‌آیـد
کعبه، مُحرِم شده و دور علی چرخـیده            در سـراپـای عـلـی دست خـدا را دیـده
روی دســتـان یـدالـلـه، خــدا تــابــیــده            چون پیمبر به عـلی دُرِّ نجف بخـشـیده
هـدیـه انـگـار که از بـاغ جـنـانـش آمد            مـدح صـدیـقـۀ کـبـری به زبـانـش آمـد
باز، مـدّاحـیِ زهـراست، شـنـیدن دارد            مدح، از جانب مولاست، شـنـیدن دارد
اینکه با آمدنش عشق، به بار آورده ست            با خودش رایحۀ فصل بهار آورده ست
او رسیده ست که افلاک، پر از لبخند است            نَفَس عرش، به یک نیم نگاهش بند است
گرچه پیداست ولی جلـوۀ مـسـتور بُوَد            فـاطـمه نـورٌ عـلی نـورٌ عـلی نور بُوَد
او که قـبل از هـمه امضای بلا را داده            چـقـدَر غـصّـۀ شـیـعـه به دلـش افـتـاده
»شیعتی» گفت و مماتِ همه بی‌واهمه شد            اینچنین بود که از روز ازل فاطمه شد
سـیل می‌خـواسـتم و بـارش نم نم آورد            مثـنـوی هم جـلوی مـدح شما کـم آورد

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر در تمام سایت‌ها « تا جائیکه ما بررسی کردیم» بصورت زیر آمده است که احتمالا اغلاط تایپی است و موجب بر هم خوردن وزن، آهنگ و معنای شعر شده است، لذا جهت رفع نقص اصلاح گردید

نوسـیده ست ولی بـوده از اول با من            علّت خلق جـهـان فـاطـمه بوده یا من؟

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : دادود تیموری نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : غزل

آمد به جهان او که وجودش همه جود است            در هر نَفَسَش نَبضِ همه بود ونبود است

طـفـلی بـگـذارد به زمـین پـا که محـمـد            مسرور بُوَد، کور، دوچشمان حسود است


زهـراست همان عامِل پـیـدایش هـسـتی            مِهرش زِ ازل آب و گِلِ ظرف وجود است

فوجی زِ مَلَک هـمره او آمده از عـرش            تا زیر قـدم‌هاش کـنند از پَـرِ خود فـرش

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : محمدجواد پرچمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فعولن فعولن فعولن فعولن قالب شعر : مسمط

کـویـریم و بی‌تاب بـاران زهـرا            فـقـیریم و محـتاج احـسان زهرا
بـگـویـیـد مـا را گـدایـان زهــرا            بخـوانـید یـکـتـا پـرسـتان زهـرا


مسـلـمان زهـرا، مسـلـمان زهرا

اگر مـثـل رودیم، دریـا شـناسـیم            به مجـنون بـگـویید لـیلا شناسیم
همه سرشـنـاسیم اگر ناشـنـاسـیم            على دوست هستیم و زهرا شناسیم
به حیدر رسیدیم از احسان زهرا

مـیان قـنـوتش دعـا کـرده زهـرا            على دوست ها را جدا کرده زهرا
بدان یک به یک را صدا کرده زهرا            نجـف را سراسر بنا کرده زهرا
پس ایوان طلا هست ایوان زهرا

سبب می‌شـود افـتـخـار عـلی را            زنـد پـرچـم اقــتــدار عــلــی را
کـه دنـیـا بـبـیـنـنـد یـار عـلـی را            بـگـرداند او ذوالـفـقـار عـلـی را
علی تکیه کرده به جولان زهرا

روا شـد پس از فـاطـمه آرزوها            شده بسـته لبـهـاى آن یـاوه گوها
به کورى چشمان بی‌چشم و روها            صدا زد پیـمـبر «فـداها ابـوها«
صدا زد که بابا به قـربان زهرا

سـلام و درود خـدا بـر خـدیـجـه            کـس بی‌کـسى پـیـمـبـر خـدیـجـه
به دامانش آورده کـوثـر خـدیجه            همه ابـتر و گـشـته مادر خدیجه
شده خوش به لبهاى خندان زهرا

به ما داده ارث خروشانی‌اش را            گرفتیم درس رجزخـوانی‌اش را
سپرده به ما موج طوفانی‌اش را            ببـیـنـید، قـاسـم سـلـیـمانی‌اش را
که هستـیم ما نسل سـلـمان زهرا

همین عـشق را ادعا می‌کنیم اش            فـقـیـرانه ما الـتـجـا می‌کـنـیم اش
همه جان خودرا فدا می‌کنیم اش            چه خوب است مادر صدا می‌کنیم اش
نخوردیم جز آب و جز نان زهرا

دعا می‌کـنـیم و اجـابت گـرفـتـیم            در خـانـه او اقــامـت گـرفـتــیـم
براى قـیـامت ضـمـانت گـرفـتیم            حدیث کسا خواند و حاجت گرفتیم
به آمـین و لـطـف فـراوان زهرا

به جز مهر زهـرا ثـوابی نداریم            به جز فـاطـمه ما جـوابی نداریم
شـب اول قــبـر عـذابـی نـداریـم            ز حشر و حساب اضطرابی نداریم
قـیـامت بـگـیـریـم دامـان زهــرا

غـم از ما گرفـته اگر غم خریده            بد و خوب را نیز، درهم خریده
همه هر چه هـسـتیم باهم خـریده            برای حـسـین و مـحـرم خـریـده
به قـربان فرزند عـطـشان زهرا

قـسم بر حـسـین بدون سـپـاهـش            به لب تـشـنۀ گـوشه قـتـلگـاهـش
قــسـم بـه بُــنـیَّ بُـنـیَّ؛ بـه آهـش            به خـون گریه زینب بی‌پـناهـش
بـمـیـریـم از داغ طـفـلان زهـرا

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

کـویـریم و بی‌تاب بـاران زهـرا            فـقـیریم و محتاج چشمان زهرا

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : مهدی نظری نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : مثنوی

از فـاطمه گفـتن همان خیرالعمل بود            مـیـلاد او امـروز نـه، روز ازل بـود

نور است او، در لازمان و لامکان است            هرجا که می‌بینیم هست و بی‌نشان است


بی‌فـاطـمـه جـبـریل هم نـازل نمی‌شد            قـرآن بدون کـوثـرش کـامـل نـمی‌شد

سر در نـیـاوردیم هـرگز از مـقـامش            می‌ایـسـتـاد احـمـد بـرای احـتـرامـش

جـان پـیـمـبـر، جـان مـولا بود زهـرا            تـفـسـیـر پـیـونـد دو دریـا بـود زهـرا

تعریف ما از عشق در یک جمله این است            زهـرا فـقـط کـفـو امیرالمومنین است

تلفـیق عـقلانیت و احساس زهـراست            خیرالنسا تنها نه، خیرالناس زهراست

در خانه‌ای کوچک هزاران راز دیدیم            از وصله‌های چادرش اعجـاز دیدیدم

اذن شفاعت روز محشر در کف اوست            تقدیر عـالم لا به لای مصحف اوست

باید برای بـردن نـامش وضـو داشت            دیده‌ست نابینا حجابی را که او داشت

خـیـر کـثـیـرش می‌رسد از آیـه‌هایش            غـرق دعـایش خـانـۀ هـمـسـایه‌هایش

ما که فـقـیریم و یـتـیـمـیـم و اسـیـریم            باید فـقـط از دست او روزی بگـیریم

یک زن بزرگِ جمله مردان زمین است            دنیا تماشا کن حـقوق زن همین است

زن را چنین چشم و چراغ خانه گفتند            در شأن او «اَلـمَـراَهُ ریحانه» گـفـتـند

زن نیست آن‌که فـطرتش تاراج رفته            زن کیست؟ مرد از دامنش معراج رفته

جز راه دین رفتن برایش بی‌نتیجه‌است            دنبال الـگـوئـید آیا؟ زن خـدیـجه‌است

آنکه خـدا یک روز دنـیا را به او داد            دنیاش را بخشید، زهـرا را به او داد

زن را ز مردان هم فراتر می‌شناسند            عیسی بن مریم را به مادر می‌شناسند

زن جلوه‌اش در بطن عاشوراست آری            نـور حـسین از زینب کـبراست آری

او که جهان شد زیر و رو با انقلابش            مـحـدود بـوده زینب آیا با حـجابـش؟

زینب به جای مـردها هم امتحـان داد            آزاد بـودن در اسـیری را نـشـان داد

حـالا کـمـی در بـیـت‌هــای آخــریـنـم            بــایـد بـگـویـم از زنــان سـرزمـیـنـم

نـام‌آور گـمـنـام، نـور در حـجـاب‌انـد            در اصـل آن‌ها صاحـبـان انـقـلاب‌اند

آن‌‌ها که فـردای قـیـامت روسـپـیـدنـد            جـمـع‌اند دور فـاطـمه، اُم الشـهـیـدنـد

آن مادران که تا هـمیـشه سـرفـرازند            با خون فـرزنـدانـشـان تـاریخ سـازند

دنــیــا نــمـانــده بــیولــی‌الله مــردم            فـرزنـد زهـرا می‌رسـد از راه مـردم

تقـویم ما عـطـری دگر دارد بهـارش            زهراست بیش از هر کسی چشم انتظارش

از غربتش یک روز بیرون خواهد آمد            با لشکـری از فاطـمـیون خواهـد آمد

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : وحید محمدی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترجیع بند

باران شروع شد، همه جا را صدا گرفت            پس کوچه‌های قلب محـمّد صفا گرفت
نوری وزید در وسط کـوچه‌های شهر            عطری شبـیه سیب بهـشت خدا گرفت


گل کرد روی فاطمه بر روی مصطفی            جبریل روی دستِ قـنوتش دعا گرفت
آرامـشـی به وسـعــت دریـای مـادری            دامـان سـبـز مـادر آئــیـنـه را گـرفـت

هر دختری که حضرت زهرا نمی‌شود
هـر مــادری که ‌اُمِّ اَبـیـهـا  نـمـی‌شـود

بـاران آیــه آیــۀ کــوثــر شــروع شــد            اعجـاز ذکـر ربک وانـحـر شروع شد
از این «لما خلقتکما» می‌رسم به عشق            خلقت به عشق حضرت مادر شروع شد
قـنـبـر رسـیـد پـشـت در بـیت فـاطـمـه            شـاهـانـه نـوکـرانۀ قـنـبـر شـروع شـد
وقـتی رسـیـد قـصه به تـفـسیر فاطـمه            آیات دهر و قدر، پس از سر شروع شد

هر دختری که حضرت زهرا نمی‌شود
هـر مــادری که ‌اُمِّ اَبـیـهـا  نـمـی‌شـود

آمد بـهـشـت ناب مـحـمـد لـقب گـرفت            دار و ندار حـضرت احمد لـقب گرفت
کوثـر نزول کرد و به دنـیای ما رسید            یعـنی هـمینکه فـاطـمه آمد لقب گرفت
از ابــتـدا بـه بـرکـت آیــات کــوثــری            دریای لطف و رحمت بی‌حد لقب گرفت
شکر خدا که شـهـرت ما فـاطـمی شده            هر کس ز عشق فاطمه دم زد، لقب گرفت

هر دختری که حضرت زهرا نمی‌شود
هـر مــادری که ‌اُمِّ اَبـیـهـا  نـمـی‌شـود

آمـد بـرای شـیـعـه بـهـشـت آرزو کـند            خـود را بــرای دیـن خــدا آبــرو کـنـد
اُمُّ النبی است فاطمه، چندان عجیب نیست            بـا جـبـرئـیـل مـثـل پـدر گـفـتـگـو کـند
او کوثر است و آب وضویش بهشتی است            بـاید ز جـام سـاقی کـوثـر وضـو کـنـد
از مظهر کرامت و ایثار عجیب نیست            هـفـتـاد بـار چـادر خـود را رفـو کـنـد

هر دختری که حضرت زهرا نمی‌شود
هـر مــادری که ‌اُمِّ اَبـیـهـا  نـمـی‌شـود

آمد که عشق و شور و شعف را نشان دهد            معنای شعر و شور و شرف را نشان دهد
چادر به سر گرفته چنان گوهـر وجود            تا حکمت وجـود صدف را نشـان دهد
شـد مــادر تــمـامـی در راه مــانـده‌هـا            تا در مسـیر عـشق هدف را نشان دهد
هـمـپـای زائـران سـفـرهـای اربـعـیـن            آمد به شیـعـه راه نجـف را نـشان دهد

هر دختری که حضرت زهرا نمی‌شود
هـر مــادری که ‌اُمِّ اَبـیـهـا  نـمـی‌شـود

ما تشـنه‌ایم، تشنۀ یک جرعه کـوثـریم            قـنـبر نه بـلکه خـاک قـدم های قـنـبریم
تا روز حـشـر نـوکـر این خـانـواده‌ایـم            حاجت به جز به محضر مادر نمی‌بریم
تـا زنــده‌ایــم خـاک قــدوم مـحــمــدیـم            با این حـسـاب از هـمۀ عـالـمی سـریم
ما را چه کار با می و جام و شراب و حور            فردای حـشـر مست تـماشای حـیـدریم

هر دختری که حضرت زهرا نمی‌شود
هـر مــادری که ‌اُمِّ اَبـیـهـا  نـمـی‌شـود

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : عادل حسین قربان نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

در زمـیـن آسـمـان نمی‌گـنـجد            قـدرِ او در بـیـان نـمـی‌گـنـجـد

شـبِ مـیـلاد حـضـرتِ زهــرا            ذوقِ ما در لـسـان نـمی‌گـنجـد


ذرّه‌ای از فـضـائـلـش بی‌شک            در دلِ واژگــان نـمـی‌گــنـجـد

سطحِ احساسش آن قدَر بالاست            بـیـنِ شـعـر روان نـمـی‌گـنـجد

این‌که می‌گریم از سرِ شوق است            اشک در چـشم‌مـان نمی‌گـنجد

شـرحِ حــالِ مـلازمــانِ درش            در زمان، در مکـان نمی‌گنجد

آن‌که پـیـراهـنـش به سائل داد            در دلـش دردِ نـان نمی‌گـنـجـد

منشأ خـیر و مصدرِ حق است            قـصدِ باطـل در آن نمی‌گـنجـد

معنیِ عصمت است و مادرِ آب            مثـل او در جـهـان نمی‌گـنجـد

هرکه سود از نگاه زهـرا بُرد            در حـسـابش زیـان نمی‌گـنجـد

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : امیر عظیمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفتعلن مفتعلن فاعلن قالب شعر : مسمط

چـلـه نـشـین صـدفـم، دُر شـدم            از نـفـحـات نــبـوی پُــر شــدم
بـنـدۀ دل تا که شـدم، حُـر شدم            روی لـبم نـشـسـته این زمزمه


فـاطـمه یـا فـاطـمـه یا فـاطـمـه

تــشــنـه شـدم، آب زلالــم بــده            گـرسـنــه‌ام، رزق حـلالــم بـده
مرغ بـهـشـتم، پـر و بـالـم بـده           
کـبــوتـر گـنـبـد خـضــرا مـنـم
عـبـد نـبـی، نـوکـر زهـرا مـنم

فرصت چل روزۀ حق سر رسید            سـیب بهـشـتی مـعـطـّر رسـیـد
خـدیجه را سورۀ کـوثـر رسید           
خــیــر کــثـــیــر ازلــی آمـــده
هـمـسـر مـحـبـوب عـلـی آمـده

بـاز در لـطـف خــدا بــاز شـد            به اذن حق، دوباره اعجاز شد
خوش آمدی، مکّه سرافراز شد           
عقل شده مست حضور از شما
جهـل شده زنـده بگـور از شما

رحمت و رحـمـانیـتت گفته که            جــلـوۀ ربـانـیـتـت گـفــتـه کـه
پـرتــو نـورانـیـتـت گـفـتـه کـه           
کرسی تان کـنگـرۀ عـرش بود
بهشت، زیر پـای‌تان فرش بود

تو کـیـسـتـی، حـبـیـبـۀ کـبـریـا            شـافــعـۀ مــحـشــر روز جــزا
سـایه نـشـینت شـده‌انـد انـبـیـاء           
مادر اسلام به غیر از تو کیست
مادری‌ات، روز جزا دیدنی‌ست

تـو دخـتـر رسـالـتـی، فـاطـمـه            تـو هـمـسـر ولایـتـی، فـاطـمـه
تــو مــادر امـامــتـی، فـاطـمـه           
شیعه همیشه زیر دین شماست
به زیـر دین حسـنـین شـماست

مـادر سـادات! چـه‌ها کـرده‌ای            سنگ دلـم را تو طـلا کرده‌ای
ز خـاک ها فـضه بـپـا کرده‌ای           
خـدا به نـور تو مـبـاهـات کرد
چادر تو معجـزه خـیـرات کرد

فـاطـمه‌ای بـانـوی نوکـر نـواز            اشاره کن! قـنبر و فـضه بساز
قـبله شده به سمت تو در نـماز           
نماز تو، شکسته هم کامل است
کعبۀ بی‌فاطمه سنگ و گل است

سـورۀ کـوثـر وسط کوچه، تو            حـیدرِ حـیـدر وسـط کوچه، تو
جـای پـیـمـبر وسـط کوچه، تو           
حـمـایت از جـان ولـی می‌کنی
می‌افتی و “علی علی” می‌کنی

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : سیدپوریا هاشمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : ترکیب بند

وسع کـم داشـته را لطـف فـراوان باید            از عطش سوخته را رحمت باران باید
تا به اوج کـرم دست کـریـمان برسـیـم            سیـر در مـعـرفـت سـورۀ انـسـان بـاید


حُر که دُر شد سر این حال خجالت شده است            محـضر اهـل نظر سر به گـریبان باید
گل اگر مـیل به گـلـدان نکـند می‌مـیرد            سـر سـودا زده را شـوق بـیـابـان بـاید
لطف این طایفه به خون جگری وابسته ست            شـانه تا که بـرسـد زلف پـریـشان باید
مادری کن که به این مادریت محتاجم!            کودکی گـم شد اگر گـرمی دامـان باید

گرچه ما لکـۀ نـنـگـیم و مضافـیم همه
دور سـجـادۀ تـو گـرم طـوافــیـم هـمـه

انـبــیـایـی که کـرامـات مـکـرر دارنـد            چـشم امـید به یک جـلوۀ کـوثـر دارند
آسـمـانی شـده‌هـا در تب و تاب ایـنـنـد            کـمی از خاک قـدم های تو را بردارند
تا بخـواهی در این خانه کـنـیز آوردیم            نذر تو قوم عجم هرچه که دختر دارند
فاطـمه جلـوه مولاست؛ عـلی جلـوۀ او            این دو آئیـنه به هم حُـسن بـرابر دارند

ذکر تسبیح تو هرلحظه بروی لب ماست            مـست هـا دائـما انـگـیـزۀ ساغـر دارنـد
آیـه با زیـر عـبـا رفـتـن تـو نـازل شـد            پنـج تن با قـدم فـاطـمـه مـحـور دارنـد

دل به دست تو سپـردیم طلا پس دادی
باز هـم بـیـشـتر از حـد گـدا پس دادی

می‌نـویـسم سر خـط یاعـلی و یا زهـرا            قـافـیه سـاخـتـم از نـام عـلـی با زهـرا
آسمان روی زمـین و پـدر خاک عـلی            حـضرت کـوثـر ما مـادر دریـا زهـرا
سـپر محـکم هر غـصۀ پیـغـمـبر عـلی            راحت جان عـلی جـوشن مـولا زهـرا
حشر، اسرا و قلم، فاطر و زلزال علی            کهـف، یس، نـبأ و واقـعـه، طه، زهـرا
نور الانوار عـلی مخزن الاسرار علی            سر مـستـور شده باطن و مـعـنا زهـرا
سیـزده ساله گـره بـازکن خـنـدق عـلی            آنـکـه نُـه سـالـه شـده ‌اُمِّ اَبـیـهـا زهــرا

پیـش عـالـم همه جا عـالـمـه بایـد باشد
هرکجا هـست عـلـی فـاطـمه باید باشد

شأن دستی که دخیل است به کوثر بالاست            چون که غوغای تو در وادی محشر بالاست
سوختن آب شدن بی‌کس و بی‌یار شدن            سختی عشق همینست رهش سربالاست
تا ز تو دور شدم گـریه کنان برگـشـتم            حس وابسـتگی طفـل به مـادر بالاست
هرچه دارید به خانه به گدا می‌بخـشید            خب طبیعی ست شلوغی دم این در بالاست
خـطبۀ مسجـد تو شهـد تـمـام دین است            لطف زهراست فقط شیعه سرش گر بالاست
هـمـه زنـدگـی‌ات را بـه امـامـت دادی            از زمین خوردن تو پرچم حیدر بالاست

به روی شهپر جبرئیل فقط جای تو بود
شـاهـد بـنـدگـی تـو ورم پــای تـو بـود

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر در تمام سایت‌ها « تا جائیکه ما بررسی کردیم» بصورت زیر آمده است که احتمالا اغلاط تایپی است و موجب بر هم خوردن وزن، آهنگ و معنای شعر شده است، لذا جهت رفع نقص اصلاح گردید

انـبــیـایـی که کـرامـات مـکـرر دارنـد            چـشـم امـید به یک جـلـوۀ کـوثـر دارد

تا بخواهی در این خانه کـنیز آورده‌ایم            نذر تو قوم عجم هرچه که دختر دارند

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : هستی محرابی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مثنوی

میوۀ جانِ رسالت نـورِ چـشمِ مصطفی            بانوی حوری سرشت و باغِ رضوانِ خدا

حاصلِ یک اربعین زهد و ریاضت فاطمه            سیبِ بستانِ بهشت و نـورِ جنّت فاطمه


جلـوۀ مـعـراجِ بـابـا لـیـلـةُ الاَسـرارِ او            ساکنانِ عرش یکسر محو در انوارِ او

گوشِ جان را نغمه‌ای از رویش گُل می‌رسد            عالمِ درمـانـده با او بر تکـامل می‌رسد

حضرتِ ختمِ رُسل تکریمِ نامش آمد است            جبرئیل از سوی حق سر بر سلامش آمد است

یاسِ خوشبویی که عالم را معطر می‌کند            چشمِ جادوییِ او اعـجـازِ اکـبر می‌کـند

نامِ او سنگِ بنای هر چه خلقت می‌شود            نورِ او سرچـشمۀ نورِ حقـیقت می‌شود

روشنیِ عالـم از نورِ وجودِ فاطمه‌ست            آسمانها حیرت از اشکِ سجودِ فاطمه‌ست

عطرِ مینوی نبوّت سیبِ سرخ احمد است            جانِ طاهـا یا هـمان اُمّ ابیـهـا آمد است

»فاطمه آمد که تا آئینِ حق معـنا شود«            »از حسینش نهضتی در کربلا بر پا شود«

غرقِ نور و غرقِ عشق و باغِ بینش فاطمه            »اولین سنگِ بـنای آفـریـنـش فـاطـمه«

او که بطنِ سورۀ نور است دُرِّ کوکبی            مـی‌شــود اُمّ الائــّمـه مـی‌شــود اُمّ اَبـی

آیۀ تطهیر اگر در شأنِ او نازل شده است            »یعنی اینکه دینِ ما با فاطمه کامل شده است«

کوثرِ جوشانِ احمد سرورِ هر چه زنان            شرحِ تکریمش همان بحرِ عمیق و بیکران

لاله زارِ دامنش عطرِ طراوت می‌دهد            پنجـۀ دسـتانِ او بـوی کـرامت می‌دمـد

مادرِ هر چه امامِ نور و رحمت فاطمه            منشاء هر خیر و خوبی و سعادت فاطمه

در مقام و شأنِ او این بس علی شد همسرش            تا ابد ساقی بماند روی حوضِ کوثرش!

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : مهدی رحیمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

تا به دنـیا آمدی دنیا دلیـلـش را شناخت            از خودش دنیا به دست آورد یک دنیا شناخت

چون تسلط داشت هی چرخید دورت روز و شب            گر تو را نشناخت دنیا، ماه از بالا شناخت


آسمان نشناخت سر از پا و روی خاک ریخت            خاک اما زیر پات افتاد و سر از پا شناخت

بی‌گمان در قاب قوسین دو تا ابروی تو            خویش را هر شب رسول الله اَوْ اَدْنیٰ شناخت

سجده بر نامش اگر واجب شود بی‌ربط نیست            شیعه در واقع خدا را نیز با زهرا شناخت

قـدر می‌دانم مُحِبَّـش هـستم اما بی‌گـمان            قدر زهرا را در این عالم فقط مولا شناخت

بی‌نگاه لطف تو می‌ریزد از هم جان من            گاه دارد قطره‌ای از خویش یک دریا شناخت

توی جنّت هم گـدایت می‌شوم زیرا گـدا            عرض حاجت کرد صاحبخانه را هرجا شناخت

حتم دارم روز محشر هم تو فرمان می‌دهی            من به تو ایمان کامل دارم اما با شناخت

تو شب قدری و پنهان بوده‌ای آنقدر که            زینبت حتی تو را در ظهر عاشورا شناخت

زینبت از پـای درس کـوچه آمد کـربلا            آن همه سرهای بر نی را اگر زیبا شناخت

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر به دلیل مستند نبودن حذف شد

مبحث نشناختن در کربلا موضوع شد؛            عمه جان جسم حسین خویش را از پا شناخت

تا به آنجـا که ربـابت را مـیان کـاروان            زینب از صوت علیِ اصغرم لالا شناخت

روضه یعنی که رقیه چهره را نشناخت و            تا صدایش زد صدای طفل را بابا شناخت

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : ناصر شهریاری نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن قالب شعر : غزل

بگو به بلبل خوش خوان بخوان ترانه که دیگر            دمیده زهـرۀ زهـرا رسیـده یاس معـطر

به وصف او چه توان گفت زانکه لا یتناهی ست            که مدح او که نتوان کرد غیر خالق اکبر


جلیله‌ای که دو عالم منوّر است به نورش            حـمـیده‌ای که بود پا به سر تجـلّی داور

دو چشم شور حسودان نخواست تا ببیند            میـان دست خـدیـجـه نـزول آیـۀ کـوثـر

که اوست علت خلقت که اوست علت رحمت            که اوست فاطمه، صدیقه، اوست جان پیمبر

زمین به زیر قدومش نبود لایق و درخور            بهشت خاک قـدومش شدست سر تا سر

چه بـانـویی که بود آیـنـه تـمامِ عـلی را            چه دختری که پدر را شده ست حضرت مادر

اگر نبود عـلی او نـداشت مثـل و مثالی            نبود در خور او کس به غیر حضرت حیدر

کریـمه‌ای که کـریمان عـالمـند اسیـرش            ستـوده‌ای که نـباشد به او ز جـاه بـرابر

عفیفه‌ای که به عفّت چو او ندیده دو عالم            نجیبه‌ای که بود بر زنان ملیکه و سرور

نه آبهای دو عـالم، به مهر او شده نامی            تمام عـالـم امکان به راه اوست مسخّـر

زنی که همچو حسن آورد کریم کریمان            زنی که مثل حسیـنـش نزاده مادر دیگر

زنی که دامن او پـرورانده زینب کبری            زنی که دامن مهرش شده ست عاطفه پرور

زنی که در همه عالم علی علی ست کلامش            زنی که گفت به عالم علیست بر همه رهبر

که اوست حجّت داور علی الحجج به دو عالم            که اوست جان نبی و که اوست از همه برتر

هرآنکه هست محبّش بگو عزیز جهان است            هر آنکه دشمن او شد بگو به او هوالأبتر

و کیست او که به راه امام خویش دهد جان            شهیده‌ای که شهادت به یمن اوست مطهر

دخـیل رشتۀ چادر نماز اوست دو دستم            مگر که شامل لطفش شوم میانۀ محشر

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر در تمام سایت‌ها « تا جائیکه ما بررسی کردیم» بصورت زیر آمده است که احتمالا اغلاط تایپی است و موجب بر هم خوردن وزن، آهنگ و معنای شعر شده است، لذا جهت رفع نقص اصلاح گردید

دو چشم شور حسودان نخواست تا که ببیند            میـان دست خـدیـجـه نـزول آیـۀ کـوثـر

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : محمود ژولیده نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : ترکیب بند

خُـرَّم آنـروز که اقـبـال به ما یـار شود            این دل بی‌خبر از غـیب خـبردار شود

ای دل انگار زمان اَرنی گفـتن توست            لَـن تَـرانی نـگـذاریـم که تـکـرار شـود


شب شب گفتن یا نور و یا قدّوس است            تا سحـر نـورٌ عـلی نـور مـددکار شود

سِرِّ محرم شدنت جز نظر رحمت نیست            سیـنـۀ فـاطـمـیـون محـرم اسـرار شود

عــبـد مـحـبـوبـۀ ذات ازلـی بــایـد شـد            بـنـدۀ اوسـت که از زمـرۀ ابـرار شود

به کجا سِیر کنی! علت هستی زهراست            کیست عاشق! که به این نام گرفتار شود

آنکه بـر معـرفت سـورۀ کـوثـر بـرسد

در حـقـیقـت به هـمه آل پـیـمـبـر برسد

ما همه قطره و زهراست که اقیانوس است            ای خوش آن بنده که با نور خدا مأنوس است

فاطمه بانوی سجاده نـشین سحـر است            گریۀ فاطمه نزدیک سحر ملموس است

بـینِ سـجـاده سحـرها که قـدم بـگـذارد            خاک محراب به خاک قدمش پابوس است

هـیچـگـاه این همه الله پرسـتـش نـشود            این نمازی است که ابلیس از آن مأیوس است

تا دعا کرد به همسایه، به ما فیض رسید            مستجاب است دعایی که به یا قدّوس است

این چه ذکری است که همتای علی می‌گوید            یا علی گوید و یا فاطمه اش معکوس است

مادر خلقـت و هم مادر بابا زهـراست            سایه‌اش بر سرِ ما، مادری‌اش محسوس است

حُبّ زهراست که صد مرحله فریاد رس است            دشمن فاطمه در آتش کین محبوس است

شب زهراست، دلِ ما ز شعف مالامال

باز کردند ملائک به سوی ما پر و بال

آنکه اوصاف خدا را به خدا تمثیل است            سایبان حـرمش بال و پر جـبریل است

محضرش مهبط وحی است و علی کاتب اوست            مصحفش بر همه آیات خدا تأویل است

آنکه در سـفـرۀ او مائـده آید ز بهـشت            سائل پشت درش حضرت میکائیل است

بخششی داشت که آغاز شب زندگی‌اش            همسرش گفت کرامات تو بی‌تعطیل است

قرص نانی هم اگر داشت به سائل بخشید            چه کمالی است که در علم و عمل تکمیل است

گفت بابـاش: فـدای تو و تـرتـیل شـبت            که خدا مستمع هر شب این ترتیل است

جـان پـیـغـمـبــر اکـرم نـرود بی‌اذنـش            این ردایی است که در کسوت عزرائیل است

دین شیعه ز سیاست که جدا نیست، یقین            هرکه با فاطمه شد، دشمن اسرائیل است

می‌رسد منتقـم حضرت زهـرا، مهـدی

کیست مشتاق شهادت که کند هم عهدی

می‌رسـد از حــرم سـلـسـلـۀ کـوثــرهـا            وصـف نـورانیِ منـصـوره ز بالاترها

آسمانی تر از این نـور، خدا خلق نکرد            فاطمه مادر خـورشید و مَه و اخـتـرها

فـاطـمه مـادر مجـمـوع امـامـان مبـین            اوست سـر سلـسلۀ نـوریِ پـیـغـمـبرها

سیزده آینه یک حضرت خورشید در آن            سیزده آیه و یک سوره، همه محشرها

خالقـش فـاطـمه را زهـرۀ زهـرا نامید            تا درخشد شب و روز از حرم حیدرها

اوست بازوی علی، روح دو پهلوی نبی            مادر خوب حسین و حـسن و دخـترها

یک تـنه اوست عـلـمدار همه دین خـدا            یک تـنه هـست حـریف هـمۀ لشگـرها

حکم او حکم خدا، طاعت زهرا واجب            بر هـمه سید و سالار و همه سـرورها

چون به محشر بگذارد قدم، از هیبت او            شود اعـلام سراسـر همه پائـین، سرها

مــادران شـهــدا طـاعـتِ او  را دارنـد            بـنویـسـیـم که تـبـریک به این مـادرها

روز میلاد خـمـینی است گواهی دیگر            دست زهـراست تـولای هـمه رهـبرها

مادر حجب و عفاف است حجاب زهرا            چـادر خاکیِ زهراست سر خـواهـرها

بشکند دست اجانب که به معجر نرسد            دست بـیـگـانه کـجا و حـرم مـعـجـرها

بـگـذاریـد بـمــانـنـد اشــارات گــریــز

من نگویم سخن از بزم مِی و لفظ کنیز

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : محمدحسین رحیمیان نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : ترکیب بند

ما همه هـستـیم قـربانیِّ زهـرا و عـلی            سـائـل الـطاف پـنـهـانیِّ زهـرا و عـلی

بارها و بارها داده است بر دل‌های ما            جان تازه مـدح طـوفـانیِّ زهرا و علی


زندگی را زهر بر، ضد ولایت می‌کنیم            ما مـسلـمان‌های ایرانیِّ زهـرا و عـلی

چیست از این خوب‌تر، شد قلب ما وابسته بر            شاخِ شمـشاد خـراسانیِّ زهـرا و عـلی

آی مردم خشت خشتش هست فردوس آفرین            هر کجا باشد ثـناخـوانیِّ زهـرا و علی

کاش مشق عشق را گیریم یاد از سازگار            یـا مـؤیّـد یا که انـسانیِّ زهـرا و عـلی

هر که اینجا پیر گشته روزگارش بهتر است

نوکر این خانواده، کهنه کارش بهتر است

چـشم عـین الله روشن باد، زهـرا آمده            دخـتری که مـادر بـابـاست دنـیـا آمـده

جز خدایش کیست سر در آورد از شأن او            آنکه مانـند خـدایش هـست یـکـتـا آمده

جای هر ذکری بگو مستانه امشب: یا علی            کور، چـشم دشـمنان، جانان مولا آمده

بعد ازین دنیا پُر از مرد شهادت می‌شود            قهـرمانِ دل به طـوفـان‌ها زدن‌ها آمده

مریم عذرا، چو پروانه بگردد دور او            مادری که هست هر طفلش مسیحا آمده

آمد آن که قدرت حق را نمایان می‌کند

بوی این گل، کل دنیا را گلستان می‌کند

این زمین اصلاً کجا و شأن بانوی علی            آمـده دنـیـا بــرای دیــدن روی عــلــی

فـاطمه یا فـاطـمه یا فـاطـمه یا فاطـمه            جان تازه می‌دهد بر زور و بازوی علی

او حماسه آفرین شد، بی‌زره، بی‌ذوالفقار            کرد غوغایی به پا، پهلو به پهلوی علی

او مزارش ظاهراً مخفی است اما باطناً            هست قبر فاطمه، هر جا دهد بوی علی

وقت جان دادن می‌آید، فاطمه بالاسرش            هر کسی که رفت حتی یک قدم سوی علی

حق فقط زهراست که اینگونه مانده با علی

شد شعارش لا امیـرالمومـنین الا علی

آن که دارد دم به دم بر ما محبت فاطمه است            آن که دارد بر عطا و جود عادت فاطمه است

هر چه را می‌خواستیم اینجا مهیا دیده‌ایم            آن که ما را مادرانه داد عزّت، فاطمه است

راه بر جـایی ندارد بـندگی، بی‌فـاطمه            تا ابد تنهاترین راه سعادت فاطمه است

بیـشتر از بچه‌هایش نیمه شبها یاد کرد            از در و همسایه‌ها، پس کوه رحمت فاطمه است

شأن او از معجزه، خیلی فراتر بوده است            آن که باشد فضه‌اش کوه کرامت فاطمه است

هرکسی که می‌شود صاحب نفس با فاطمه است            دم به دم ذکر لبش یا فاطمه یا فاطمه است

فاطمه هم فاطمه هم مصطفی هم حیدر است

فاطمه از هر چه می‌دانیم ازو، بالاتر است

فاطمه نور است نه، نه، نورَ فوقَ کل نور            فاطمه هم هل اتی، هم انّما هم کوثر است

گر نمی‌گفـتند ختم الانـبـیا بر مصطفی            می‌نوشتم فاطمه تنها زن پیغـمبر است

معجزه جز این چه باشد با همان عمر کَمَش            زینبی را تربیت کرده که از عالم سر است

فـاطمه درس کـرم را داد یـاد مجـتـبی            فاطمه الگوی ایثار حسین بی‌سر است

کی به جز فرزند زهرا، در زمین کربلا

کودک شش ماهه‌اش را داده بی‌چون و چرا

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : حمید رمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مثنوی

شور برپا شده و عشق، به بار آمده است            باز هـم رایـحۀ فـصل بهـار آمده است

ماه، چون مُهر شده جانب منـبر رفـته            سورۀ شـمس، به مهمانیِ کـوثـر رفته


سیبِ معراج، به معراجِ زمین آمده است            بر رکـابِ نـبـی‌الله، نـگـین آمـده است

نور، از عرشِ زمین، سمت سماوات رسید            روی دستان پـدر، مـادر سادات رسید

بـین گـهـواره که صـدیـقۀ اطهـر باشد            وقـت آن است که مـدّاح، پیـمـبر باشد

دخـترم، محـشر کـبراست بدانـید همه            سـایه‌اش بر سرِ دنـیـاست بدانـیـد همه

راضیه، مرضیه، طوباست بدانید همه            اصـلاً او امّ‌ابـیـهـاسـت بــدانـیـد هـمـه

و نـوشـتـنـد کـه انــسـیـۀ حـورا بـاشـد            او درخشید و خدا خواست که زهرا باشد

نام او فتح مبین است که قـرآن فرمود            شأن زهرای مرا سورۀ انسان فـرمود

نـو رسیده‌ست ولی بوده از اول با من            علّت خلق جهـان فـاطمه بـوده یا من؟

باغـبان بـوده‌ام و فـاطـمه گـلـشن بوده            فـاطمه، خـاص‌ترین معجـزۀ من بوده

بـهـتـرین مـادر دنـیـا که به دنـیـا آمـد            عـشق، در هـیـبت مولا به تـمـاشا آمد

عـلی از راه رسیـده به مبـارک بادش            خاتم از دست درآورد و به زهرا دادش

پَرِ گهـواره، عـقـیق علوی را دُر کرد            اشک شوق، آینۀ چشم علی را پُر کرد

عشق، فرضیه شده، مسأله را می‌جوید            جبرئیل آمده، در گـوش نبی می‌گوید:

نــور تـابـنــده بـه نــور ازلـی مـی‌آیـد            چـقـدَر فـاطـمـۀ تـو بـه عـلـی مـی‌آیــد

کعبه، مُحرِم شده و دور علی چرخیده            در سـراپای عـلـی دست خـدا را دیـده

روی دسـتــان یــدالله، خــدا تــابــیــده            چون پیمبر به علی دُرِّ نجـف بخـشیده

هـدیه انـگـار که از بـاغ جـنـانـش آمد            مـدح صـدیـقـۀ کـبـری به زبـانـش آمد

باز، مـدّاحیِ زهـراست، شنـیـدن دارد            مدح، از جانب مولاست، شنیدن دارد

او رسیده‌ست که افلاک، پُر از لبخند است            نَفَس عرش، به یک نیم‌نگاهش بند است

گر چه پیداست ولی جلوۀ مستـور شده            فاطمه نورٌ علی نـورٌ عـلـی نـور شده

او که قبل از همه امضای بلا را داده            چـقـدَر غـصّـۀ شیـعـه به دلـش افـتـاده

«شیعتی» گفت و مماتِ همه بی‌واهمه شد            اینچنین بود که از روز ازل فاطمه شد

سیـل می‌خـواستم و بارش نـم‌نـم آورد            مثـنوی هـم جلوی مـدح شـما کم آورد

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : مثنوی

امروز روز عـید هـسـتی آفـرین است            عیدی که از هست آفرینش آفرین است

امـشـب به فـلـک آفـریـنـش نوح دادند            بـار دگـر بر جـسـم احـمـد روح دادنـد


نوری که از سیب بهشت آن شب درخشید            امشب به چـشـم آفـریـنـش نـور بخشید

این نـور در قلب نـبی نـور آفـرین شد            تا مـنـتـقـل از او به ام الـمـؤمـنـین شد

ای چار سادات بهشت اینک کجـائـید؟            کـلـثـوم، سـاره، آسـیــه، مـریـم بـیـائید

چون اخـتران امشب به گرد ماه باشید            پــروانـه شــمــع رســول الله بــاشـیــد

اطراف آن پـاکـیـزه مـادر را بگـیـرید            تطهیر و قدر و نور و کوثر را بگیرید

قــرآن روی دسـت احـمـد را بـبـیـنـیـد            در دامـن احـمـد مـحــمـد را بـبـیــنـیـد

پیغـمبر و زهـرا و حیدر یک وجـودند            روز ازل تـصـویـر یک آئـیـنـه بـودند

این هر سه یک نورند و دارای سه اسم اند            در اصل یک روح مجرد در سه جسم اند

ای روح پـاک و جـسـم پاکـت آسمانی            ای مصطفی را صورتت "سبع المثانی"

دست تـو بـالای سـر خـلـق دو عــالــم            پایت به چـشم حـامـلان عـرش اعـظـم

تــو آسـمـان آســمــان ها در زمـیـنــى            محـکـم تـرین رکـن امـیـرالمـؤمـنـیـنى

وصف تو از قول نبی «روحی فداها»ست            تطهیر و قدر و کوثر و یاسین و طاهاست

دست تو دست کـبـریا در آستـین است            اعضای تو اعضای ختم المرسلین است

چشم تو در چشم محمد «حا و میم» است            ابروت «بسم الله رحمان و رحیم» است

آدم چو در امواج غـم نـام تو را گـفت            ذات الـهــی تــوبــۀ او را پــذیــرفــت

تو کـیـستی که عـقـل کـل گوید فـدایت            یا دست بـوسـد یا که خیزد پیـش پایت

تو کیستی که روز و شب خـتـم نبـوت            کرده زیـارت خـانـه‌ات را پنـج نـوبت

تو کیستی که ذات حق خوانده عزیزت            اعـجـاز مـریـم آیـد از دسـت کـنـیـزت

تو کـیـستی؟ من کیـستم تا از تو گویم؟            گـیـرم دهـان خـویـش از کوثـر بشویم

آخــر چـه گــویـم تا نـریــزد آبــرویــم            طوطی شوم تا هرچه گویی من بگویم

در حشر امت هرچه دارند از تو دارند            پیغـمـبران هـم بانگ یا زهـرا بـرآرند

آیــــد نــــدا از جـــانـب ذات الـــهـــی            محبوبه‌ام از من طلب کن هرچه خواهی

گو خلق را بر عصمت و پاکیت بخشم            بر وصلـه‌های چـادر خـاکـیت بـخـشـم

امــروز در بـیـن خــلایـق داوری کـن            هـم اولـیـا هـم انـبــیـا را مــادری کـن

آن روز بــاشــد روز داد زیــنــبـیـنـت            آن روز خون جوشد ز رگهای حسینت

آن روز حـکـم از خـالـق یـکـتـا بـیـاید            هر کس که زهـرایی ست با زهرا بیاید

روزی که امت ها ز دوزخ می‌هراسند            هم فـاطمه هم شیعـه‌اش را می‌شـناسند

آتش کجـا و ما کجـا؟ کی بـاور ماست            ما با هـمه گـفـتـیم زهـرا مـادر مـاست

روز قـیـامـت روز وانـفـسـاسـت فـردا            ای وای بر آنکس که بی‌زهراست فردا

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها ( زبانحال حضرت خدیجه)

شاعر : سیدجواد میرصفی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مثنوی

بهر پـیـمبر از طرف حق خـبر رسید            جبـریل باز با خـبـری تـازه سر رسید

آورده است وحی! که بی‌چون و بی‌چرا            بنـشـیـن به چـلـه بار دگر گـوشۀ حرا


آورده است وحی! که خلوت کن ای رسول            حالا دوباره ترک جماعت کن ای رسول

از خلق رو بگیر که حکم خداست این            با دوست خو بگیر که حکم خداست این

******

اینک محـمد ست که  شیدا و بـیـقـرار            با پای سر به سوی حرا گشته رهسپار

می‌گفت من چه گویم اگر عزم عزم اوست            هر جا که چشم وا بکنی بزم بزم اوست

جانم هماره تشنۀ دیدار و صحبت ست            جز روی او مرا به تماشا چه حاجت ست!

خیری نهفته! در پس این چله بی‌گمان            خـیری شبـیه بارش رحمت از آسمان

القصه باز! قاصدک خوش خبر رسید            طی شد زمان خلوت و چله به سر رسید

گویی دوباره وقت بشارت رسیده است            گویی رسول باز به بعثت رسیده است

آورده جـبـرئـیل چه آیـاتـی از بهـشت            شیرین تر از همیشه چه سوغاتی از بهشت

سیـبی که دستـچـیـن خدا بوده از ازل            دارد نـهـفـتـه در دل خود یـازده غزل

جان خـدیـجـه را به لب آورده انتـظار            چشمش به در که می‌رسد از راه بوی یار

این عطر احمد ست که انگار پشت در            آری محمد ست که انگار پشت در ...

ای خنده‌ات بهشت به خانه خوش آمدی!            بر صورتم شکفت جوانه! خوش آمدی

از دوری تو نیـست عـذابـی عـذاب‌تر            از انتظار توست چه کاری ثواب‌تر؟!

از اشک شوق ساحت چشمان من ترست            از هرچه بگذریم صدای تو خوشترست

اینک! بزن دوباره صدایم رسول عشق            آورده‌ای چه هـدیه برایم رسول عشق

خوشبوتر از همیشه شدی، چیست ماجرا؟            آورده‌ای چه بوی خوشی با خود از حرا

این عطر سیب رایحه‌ای آشناست!نه؟!            قدری شبیه بوی خوش مرتضی است!نه؟!

وقـتی دل ست، کـشـتۀ خـال سـیـاه تو            چـشمـم چگـونه سیر شود از نگـاه تو

گـفتی بناست تا که به اعجـاز روشنی            در سـیـنـه‌ام خـدا بـنـهـد راز روشـنـی

این راز روشنی که همان راز خلقت ست            با من عجیب نیست اگر گرم صحبت ست

******

با من چه خوب دختر من! گرم صحبتی            والـلّـه، مـــادری تــو دارد سـعــادتــی

شکـر خدا که مـحـرم تـنهـایی‌ام شدی            تسکین درد و مـرهـم تـنـهـایی‌ام شدی

از من اگر زنان قـریـشی گـسـسـته‌اند            قلب مرا نه!حرمت خود را شکسته‌اند

حس می‌کنم ترا و نفـس می‌کشم تو را            لبـریزم از خدا و نـفـس می‌کشم تو را

حـتی شـبی نخـفـتـه‌ام از شـوق دیدنت            تنها نه من شکـفـته‌ام از شـوق دیدنت!

هستـنـد بـیـقـرار تو ای نفـس مرضیه            کـلثوم و ساره، مـریـم عـمران و آسیه

القـصه باز وقت بـشارت رسیده است            هنگامۀ شگـفتی و حیرت رسیده است

این راز خلقت ست که اینک عیان شده است            شوری به پاست، ولوله در آسمان شده است

در ساق عرش وه که چه سوری گرفته‌اند            در خـانۀ رسول چه شوری گرفـتـه‌اند

کـلـثوم و سـاره، مریـم عمران و آسیه            گرد سر خـدیـجه به طوفـنـد و تـلـبـیه

ده حـور از بهـشت به تـهــنـیت آمـدند            ده حور از بـهـشـت به این نیت آمـدند

تا پر کـنـند کـاسۀ چـشـمان خویش را            از نـور کـوثـری که فـرسـتاده کـبـریا

در جامه‌ای سپـیـدتر از چهـرۀ رسول            پـیچـیـده‌انـد جـان تـو را زهـرۀ بـتـول

ای بضعة الرسول به دنیا خوش آمدی            راضیه، زهره، انسیه، حورا خوش آمدی

کام تو را گـشود، محـمـد به بـوسـه‌ای            غـم از دلـش زدود محـمد به بـوسه‌ای

بر لب جز ان یکـاد نـمی‌کرد زمـزمه            از بس که بود روی تو چون ماه فاطمه

باید که از نـگـاه محـمد تو را شناخت            از خشم و از تبـسم احـمد ترا شناخت

دارد به صدق!خصم تو این گفته را قبول            تنها صدیـقه بود! جگـر گـوشۀ رسول

باید به وقتش از غم جان کاه تو نوشت            از قلب خـون و سیـنۀ پر آه تو نوشت

از میخ و شعله و در و دیوار! بگذریم            وقـتـش کـنون نـیامده بگـذار بگـذریم!

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر به جهت انتقال بهتر معنای شعر و همچنین جلوگیری از تکرار « با توجه به اینکه این مصرع اول بیت اول دوباره تکرار شده است» تغییر داده شد

القصه باز قـاصدک خوش خـبر رسید            جبـریل باز با خـبـری تـازه سر رسید

آورده است وحی! که خلوت کن ای رسول            حالی دوباره ترک جماعت کن ای رسول

مدح و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : محمد جواد شیرازی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : چهارپاره

بـه نــبـی و خــدیـجـۀ اطـهــر            بـه " فَـصـَلِّ لِــرَبِّـكَ وَانْــحَـرْ"

از نــمـاز شـب اسـت بـالاتــر            نـیـت دســت‌بــوســـی مــــادر


طب و مرهم نبود و هرگز نیست            برکتی هم نبود و هرگز نیست

در دو عالم نبود و هرگز نیست            از دعــاهـای خـیــر او بـهـتـر

چهـره‌اش نـور کهکـشان دارد            در دلـش مـهـر بی‌کـران دارد

بـا هـمـیـن قـامـت کـمـان دارد            زیر پـایـش بهشت سـرتـا سـر

دشـمـنـان رســول مـی‌لـرزنـد            داده حق بر رسول خود فرزند

صد هزاران پـسـر نـمی‌ارزند            بـر رسـول خـدا به این دخـتـر

هـسـت زهـرا سـراسـر قــرآن            بین احـزاب و فـاطر و لـقـمان

آل عـمـران و مـریم و فـرقـان            قـدر، انسان، تـبـارک و کـوثر

فـاطـمـه خود تعـالـی خـود شد            عــزّت لا یــزالــی خــود شــد

در هـمـان خـردسالی خود شد            مــادر مـهـربــانِ پــیـغــمــبـر

مـــادر کــربــلا و عــاشـــورا            حـجـت الله بـر حـجـج، زهـرا

در مـیـان تــمــام اهــل کــســا            فـاطـمه می‌شـود فـقـط مـحـور

فـاطمه کیست؟ صاحب افلاک            جلوۀ رب العـالـمـین در خاک

طــبــق نــص روایـت لـولاك            نیست از فـاطـمـه کـسی برتر

روز مـادر دعا دو چـندان کن            یـاد، از رفـتـگـان فـراوان کن

یـاد، از مــادر شـهــیـدان کـن            یـادی از مـادر عـلـی اصـغــر

: امتیاز